رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۱۷ : رسم ما، آیین ما، تدبیر ما

رسم ما، آیین ما، تدبیر ما
رقص و نور و موسقی بهر خدا
کار ما،‌ دیدار ما، انذار ما
پر کشیدن از زمین سوی سما
حرف ما، فتوای ما، تقوای ما
خدمت بی مزد و بی روی و ریا
خلق گریان! شکوه از دیوان کنی؟
خونتان در شیشه ها حکم شما
کار خوبان بهر جان نادیده ای
چونکه کار عشق، بی نام و نما
زور و زردزدان تو را دوشیده اند
چون درونت گنجه ی صد حیله ها
تا تو از نور شفقّت مرده ای
ناله از نامردمی ها بس خطا
هر چه بر تو خود تویی، خود را ببین
این چنین بر خود ستمکاری چرا؟
کار دل آموز و از خود باز شو
تا بدانی کار دل کار شفا
حلمی از آن شاه خنیا فاش گفت
موعد برخاستن از خواب ما
پیمایش کتاب