رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۲۲ : گفت باید دید و ببریدند باز

گفت باید دید و ببریدند باز
در درون خواب خوابیدند باز
کودک وهم خودند و راه را
خواستند و آه بازیدند باز
جملگی عشق تو در ابراز شد
از چه ایشان جمله ترسیدند باز؟
ناخدایا خیر و شرّ را پار نیست
هر دوشان یک جبّه پوشیدند باز
صحبت عشق است و خلق از عشق پاک
همچو خاک و پوکه پاشیدند باز
گفت باید رفت و بنشستند خوش
وقت بنشستن به تقلیدند باز
وقت برجستن به گاه روشنی
جملگی در شکّ و تردیدند باز
از نویی آواز سر دادیم و لیک
کهنه ی ویرانه بوسیدند باز
رو رو حلمی بی سبب دل خوش مکن
خلقتی با خویش ترشیدند باز
پیمایش کتاب