بسته شد راهی و راهی باز شد
عاقبت دور نویی آغاز شد
عقل در بیچیزیاش اقرار کرد
کم مینگار آنچه که ابراز شد
در نهان دیوانهای درویش گفت
نوبت عشق تمدّنساز شد
من نرانم این سخنهای شگفت
مر زبان در کام من طنّاز شد
دوش دیدم چنگهای دلنواز
در میان ما طربانداز شد
سرفرازی همچو حلمی خواستی
لاجرم باید چو وی سرباز شد