رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۲۴ : باز با ما نوبت غربال شد

باز با ما نوبت غربال شد
حال را جُستیم و ما را حال شد
ما بسی شاهان ز تخت انداختیم
تا که لامی از پس یک دال شد
حال از نو کاخ های سست عقل
در خطر از گردش یک خال شد
یک خسی دی سال چون بر آب رفت
خلقتی بی منّتی خوشحال شد
پای این سگ مصلحان زورگیر
کم کمَک شایسته ی خلخال شد
عشق مه گسترد و دیگر باک نیست
غسل مِی کردیم و دل غسّال شد
مست باید کرد و باید رَست خوش
از زمینی که خُم اطفال شد
این همه آتش که نونو داشت عشق
در گلوی سرخ حلمی بال شد
پیمایش کتاب