رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۳ : گذر ز ارتفاع رنج به می میسّر است، هان!

گذر ز ارتفاع رنج به می میسّر است، هان!
بنوش و درگذر از این فراز و شیب در میان
خلاصه‌ات بگویم ای دلی که دربه‌در شدی
پیاله رهنمای توست و یار ناخدای جان
سرود خوش بخوان که شب هزار حجله می‌برد
حجاب می‌درد پری ز هفت پرده‌ی نهان
نفس غنیمتی شمر که قیمتی نبخشدت
زمین به کان بی‌حساب، فلک به چرخ رایگان
شعور باده کشف کن که رازها گشایدت
وگرنه عقل زورقی‌ست به‌گل‌نشسته در گمان
ملال‌زار منطق و منم‌منم کنار نِه
بدانگه از شب سیه عروج می‌کنی چنان
بیا که کاروان شه به اذن باده می‌رود
پیاله راه آسمان نشان دهد به آن نشان
به مشت آب و خاک و کان چه فخر و منزلی و جان؟
مقدّر است راه تو، اراده چیست؟ پر کشان!
ز خوابگاه باده و خیال پخته حلمیا
پیاله سرکش و جهان به گور خویش وارهان
پیمایش کتاب