رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۳۲ : از صلح دروغین تا عشق تو صد جنگ است

از صلح دروغین تا عشق تو صد جنگ است
تا خون ندهد عاشق یک صوفیَک منگ است
هم این خوش و هم آن خوش در کار عقابان نیست
تنها تو و تنها تو، باقی غش و نیرنگ است
هم مسلمِ بودایی هم بودیِ مسلم خوش؟
ای بودیِ مسلم کش این قصّه چه آهنگ است
یا بی حقی یا با حق، یا عاقلی یا احمق
ای عاقلِ عاشق رو این قافیه بد لنگ است
هم شیره ی تاکستان هم قهوه ی ترکستان؟
با قهوه خوران حرف شیرین و شکر ننگ است
سالار زمینی تو یا سالک کوهستان؟
هم شیشه به کف داری هم در کف تو سنگ است!
یا نغمه ی هورایی یا عرعر شورایی
بر صحنه دل آرایی کار دو سه مافنگ است
با ما تو خدایی شو، بی رنگ و نوایی شو
ای راحله راهی شو در روح که نارنگ است
زنگ حرمش در گوش یعنی که تو احضاری
حلمی چه به اظهاری؟ برخیز که دل تنگ است
پیمایش کتاب