رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۴۱ : کیستم من؟ نی نمی دانم نمی دانم، تویی!

کیستم من؟ نی نمی دانم نمی دانم، تویی!
در میان نامها هر نام می خوانم تویی
هرچه می گردم میان خوابها و آبها
هرچه از کشتی افلاکی که می رانم تویی
چیستم من؟ من یکی من در میان پنج تن
پنج تن یا هفت تن، یا هر چه پنهانم تویی
نیست جانم را به جز سرمایه ی انکار من
من نمی دانم چه می گویم چه می خوانم، تویی!
بی ضمیری رهنورد عشق را دزدیده است
در درون جامه از خود هرچه بستانم تویی
راهها از هر جهانی تا تو یک راهند و بس
هر چه از این راهها از خلق برهانم، تویی!
تو جهانی، در جهان این خلقت گمراه بین
هر که هم فریاد می دارد پریشانم تویی!
هر کسی با هر کسی از حرف تو در گفتگوست
او که گوید هم ز درگاه خموشانم تویی
منکران را دانی ای دل حکمت انکار چیست؟
یعنی از هر سو که سر را سر بپیچانم، تویی!‌
حلمی از این سو تو را پنهان و زان سو فاش کرد
بر سر نادیده ها ای شه نگه بانم تویی
پیمایش کتاب