رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۴۲ : ای شعفت سینه سوز! نیک جهانم بسوز

ای شعفت سینه سوز! نیک جهانم بسوز
سالک بیداری ام، هر شب من روز روز
هر دم من آتشست، شعله کِشانم، خوشست
هر چه به جز شعله ها دیده ی جانم مدوز
این شه ما قاتل است، خنده و نازش مبین
یک دهمش در گِل است، باقی جانش رموز
گفت چه در آتشی؟ نی که به دریا خوشی؟
وه که چه دریاوَشی! موج و کف اش دل فروز!
این شه ما سارق است، نیمه شبی سوی تو
آید و از کوی تو می بردت کینه توز
من خوش از آن سازهام، دلخوش از آن رازهام
نیست گله گر چه شد در ره جان پشت قوز
آه بلندم ببین سقف فلک را شکست
حلمی از این راه دور نیست به مقصد هنوز
پیمایش کتاب