رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۵۳ : سخن گویم چنان که خواب خیزد

سخن گویم چنان که خواب خیزد
دل از حیرانی محراب خیزد
خبردار از خبر بیزار گردد
سکوت از خانه ی احباب خیزد
بمیرید ای رفیقان الهی
چنان مرگی که زان صد آب خیزد
حجاب آن گونه خوش دارند مردان
که ریشاریش از اصحاب خیزد
سراپا جان شدن کار خسان نیست
به موسیقی جان مضراب خیزد
تمام روزها حلمی وزان است
شبانگاهان هم از اعصاب خیزد
پیمایش کتاب