رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۶۲ : شنو آواز پیمانه چه بشکن‌بشکنی دارد

شنو آواز پیمانه چه بشکن‌بشکنی دارد
دل مخمور دیوانه چه بشکن‌بشکنی دارد
شب هجرست و لیکن غم ز دست باده رقصانست
غم عشق پریشانه چه بشکن‌بشکنی دارد
سخن نو گشت و بیماران دوای کهنه می‌جویند
ستون و تخت ویرانه چه بشکن‌بشکنی دارد
حدیث عقل می‌خواند فقیهی در سرای ما
صراط مهر و پیشانه چه بشکن‌بشکنی دارد
حدیث عشق می‌گویم مگر بشنید و یاری دید
که در این کنج میخانه چه بشکن‌بشکنی دارد
یقین دارم که روزی دل ز چنگ دیو بردارد
ببیند روح مستانه چه بشکن‌بشکنی دارد
به حلمی گفت و رقصان شد به گرد خویش جانانه
عجب این یار دردانه چه بشکن‌بشکنی دارد
پیمایش کتاب