رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۶۶ : عاشقا ظلمت به ما بسیار شد

عاشقا ظلمت به ما بسیار شد
حال ما بد بود و لیکن زار شد
: تا کجا این دوست دشمن داشتن؟
: تا بدانجا که گریبان پار شد!
: تا به کی این خسته با پا کوفتن؟
: تا بدان روزی که این پا یار شد!
ما به خون زاییده این گلنار بین
از کجا دل دست این دلدار شد!
سر ببین این سینه آتشبار کرد
سینه بین برپاگر صد دار شد
آتشی بر کشته ام افکند عشق
تا نداند کس چه سانم کار شد
از درون کوره چون زایید روح
حلمی از خواب عدم بیدار شد
پیمایش کتاب