رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۸۶ : گفتگو آید وزان از گفتگو

گفتگو آید وزان از گفتگو
گر تو خاموشی گزینی کو به کو
صوت خواهی بشنوی از لامکان
قبله کن مابین چشمان هیچ سو
روح را بینی خودی در سرسرا
یار را بینی به نزدت رو به رو
عشق را گفتی و پس در کار کن
سُر ده هر پیمانه کان گیری از او
مردمان باستان در حال بین
مردمان حال در بزم سبو
این سخن بشنیده‌ای بسیار بار
بارها در کار کن معنی بجو
آن معانی را به کام تجربه
خوش بگردان و فرو بلع و ببو
زاهد از دست طلب تاریک شد
عاشق از بخشندگی شد ماهرو
حلمی از پیمانه‌ی ماهانه جست
گرچه شب بود و ره پیمان کجو
پیمایش کتاب