رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۹۳ : جان بی‌عشقان فدای عقل شد

جان بی‌عشقان فدای عقل شد
خلق بی‌حق در هوای عقل شد
منبر از عقل و فقیهش عقل گشت
نور دل بیرون و جای عقل شد
وجد را گفتند جفت روح نیست
پس خلایق در جفای عقل شد
صورت عقلش به خاک عشق دید
خلقتی صاحب‌عزای عقل شد
هر سویی آواز بی‌عشقان رسید
گوشه‌ها پر از نوای عقل شد
گفت عقل و خورد عقل و برد عقل
ملّت غم مبتلای عقل شد
حلمی از اوصاف راه عشق گو
این غزل که شوربای عقل شد
پیمایش کتاب