رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۹۵ : از روح خرد خیزد، از عقل حسد خیزد

از روح خرد خیزد، از عقل حسد خیزد
هر چه تو برانگیزی از جان سبد خیزد
از شر چو بپرهیزی شر از سر خیر آید
با خیر چو آمیزی خیر از سر بد خیزد
از خیر و شرت وا شو تا ذرّه‌ی دل باشی
چون ذرّه‌ی دل رقصان از رقص صمد خیزد
این سنّ و عدد هیچ است، تو گرد زمان گردی
از دوش زمان‌گردان این سنّ و عدد خیزد
خواندند تو را جایی، لیکن تو نمی‌آیی
از روح گریزانی پس از تو جسد خیزد
تو خاک بلاخیزی، عزمی که سوا خیزی
از عزم سواخیزان دل کوی ابد خیزد
حلمی ز میان پاشید تا ضرب خوشان بشنید
تو بزم خوشان می‌جو تا از تو لحد خیزد
پیمایش کتاب