رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۹۷ : چو به دست هست باده

چو به دست هست باده
چه رود ز دست باده
تو مگو منوش یک شب
همه شب خوشست باده
ز دمی که روت دیدم
به دلم نشست باده
تو مرا به دست دادی
ز دم الست باده
تو مگو نمیر یک شب
که دمیدنست باده
همه رهگشاست حلمی
به ضمیر مست باده
تو بنوش و دل مرنجان
که ز تو برست باده
پیمایش کتاب