رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۰۰ : تو به فردوست رو ما را واگذار

تو به فردوست رو ما را واگذار
من به دوزخ می‌روم دیدار یار
بنده‌ی دیروز و فردایی و ما
سالک این حال ناب مشکبار
فرش عقلت گر چه پر نقش است لیک
عاقبت دارت زند نقش و نگار
عقل را با عدل چون آمیختی
آنچه در دست است جامی زهربار
جام تو نوش تو بر خلقش مزن
ظلمت خویشت مکن بر کس نثار
کودکی و زاری و پیچیدگی
سادگی و پیری و مستی و کار
چوبک امر تو بر آتش زدم
دوش در معراج سرخ بی‌قرار
گفت حلمی ساده کن این کار را
ساده کردم در شبی این کار و بار
پیمایش کتاب