رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۰۳ : سخن آمد ز دخل بی‌نهایت

سخن آمد ز دخل بی‌نهایت
به خرج عشق گردد از بدایت
سخن آمد خرابان فاش دانند
که جان می‌گیرد این دارالغرامت
سیاق سالکی انکار دنیاست
سر آری ندارد مرد طاقت
دلی توفیده از رنج هزاران
سری شوریده در شطّ مرارت
تمام عالم از چشم تو پیداست
عجب خوندیده این چشم شهادت
همه هستی به دوشم دوش بردم
سر پایان ندارد این خلافت
سخن آمد چو حلمی از میان شد
خوشا این آفتاب و این لطافت
پیمایش کتاب