رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۱۸ : یار جانی خطّه‌ی خوبان گرفت

یار جانی خطّه‌ی خوبان گرفت
جان خرید و جان بداد و جان گرفت
این زمین و این زمان بازی اوست
هر دو سوی مرگ را ایشان گرفت
اغتشاش روزگار از کس مبین
این تکانْ عالم ز شصت آن گرفت
لرزش دست من و ضربان دوست
این چنین تحفه نه کس آسان گرفت
این چنین رقصی که ناپیدا خوش است
این چنین کوبی که دل جنبان گرفت
این همه شوری که خلق از خویش زد
حضرت حق جمله را تاوان گرفت
گفت حلمی حرف نور و پر کشید
سایه در دنباله‌اش طغیان گرفت
پیمایش کتاب