رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۲۴ : آه بس آفت از این حضرت و آقا گفتن

آه بس آفت از این حضرت و آقا گفتن
راه پایین زدن و حضرت والا گفتن
وه که زین گفت عجب سمّ و بلایا خیزد
پوچی خویش به هر گوش و زوایا گفتن
این همه نقل که از سایه‌ی نیکان دارند
وین همه قول به پیدا و خفایا گفتن
جان تو خسته نشد زین همه ورّاجی‌ها؟
زان دهان کف بنیامد ز سجایا گفتن؟
تو چه‌ای پس تو که‌ای در ره بالارفتن؟
تو به پندار خوشی زین همه هاها گفتن؟
ای عجب دوزخ از این قوم به تک بگریزد
دیو و دد جامه درد زین همه بیجا گفتن
پشت منبر به در آمد به بیابان گم شد
که دگر هیچ نبیند ز پر و پا گفتن
حضرت حق به دمی نادم از این خلقت شد
که تویی بنده چنین پست ز پروا گفتن
تلخ خندید دل خسته ز ویرانی‌ها
حلمی و جام می و این همه رسوا گفتن
پیمایش کتاب