رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۳۰ : تو بجو کلام پنهان، تو بجو اذانِ در جان

تو بجو کلام پنهان، تو بجو اذانِ در جان
تو بجو حروف رقصان، تو بجو شراب جوشان
تو بجو به هر دو سویت، به درون و روبرویت
تو بجو به های‌و‌هویت، به سرود و رقص عریان
بِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست افتان
بِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست خیزان
سر آن گرفته این شب که ز قلّه‌ها بخیزد
دم آن گرفته این تب که کشد مرا ز انسان
برو آدمی چه سانی که سراب عقل خاک است
برو خادمی بیاموز به حروف و رمز رحمان
برو این چنین نپایی، که به ساعتی و جایی
برو بی‌زمان به پا کن سر و سین و پای لرزان
به خروش لامکانی تو بجو عبور آنی
بِنِشین میان خویش و به سفر بپاش ویران
ضربات عشق بشنو که نوید روح دارند
نفسی بمیر گریان نفسی برآی شادان
تو بزن که باده آمد، به دمی گشاده آمد
به سخن چکید حلمی ز لب خدای پنهان
پیمایش کتاب