رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۴۳ : سرّ خاموشی، سخن‌ها بی‌شمار

سرّ خاموشی، سخن‌ها بی‌شمار
در سخن این رازهای بی‌قرار
هر چه پنهانی به گوشم می‌تنند
در خط سوّم ببینید آشکار
این سخن از غار خاموشی رسید
بشنوید ای دوستان رازدار
تا که بی‌پروا شود پروانه‌ای
بس زمانها از خزان و از بهار
راه ما را عارفی بشنیده‌ بود
عارفا برخیز این سوی نوار
راه عشق است و نه آسان می‌پزد
پخته را آنگاه درد بی‌شمار
کار سوزان دل دیوانه‌ای
درنیابد هیچ عارف هیچ بار
عاشقان آنسوی خطّ آخرند
نور هم آنجا نیابد هیچ کار
گفت حلمی چیست اسرار نهان؟
یار یارا یار یارا یار یار!
پیمایش کتاب