رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۵۲ : من چشم نمی‌بندم، نه خواب نمی‌مانم

من چشم نمی‌بندم، نه خواب نمی‌مانم
در عشق تو ورزیدن آداب نمی‌دانم
این قوم که می‌گوید "من خوش‌تر از او" دیو است
آرام نمی‌گیرم تا دیو بِنَنْشانم
صبحِ گُل سرخ ما از عشق به تعریق است
گرم عرقم جانا چون گرد تو می‌رانم
سرتاسر این رویا جز روح نمی‌بینم
پا تا فلک این راه در عشق برقصانم
قلبم جهتی دیگر جز ماه نمی‌گیرد
هر حکم که فرماید بر تخم دل و جانم
من صوفی جهلم مَر که خواب نکو خواهم؟
من ذرّه‌ی بیدارم هر لحظه به میدانم
حلمی سفری داری تا عشق به جا آری
من پیش‌ترم آنجا تا بخت بگردانم
پیمایش کتاب