رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۵۳ : ای خموشیْ مشتعل، ما بی‌زبانان کیستیم؟

ای خموشیْ مشتعل، ما بی‌زبانان کیستیم؟
ما به هر سو پرکشان، در راه پنهان کیستیم؟
تو بدانم کیستی، تو خود بدانی کیستی؟
من ندانم کیستم، ای وای ای جان کیستیم؟
خلق اوهامی بداند زمره‌ی خاک است و خون
خاک و خون زین رو شود، ما روح‌بانان کیستیم؟
من بدانم کیستم، گرچه ندانستم کیستم!
تو بگو ما مستتر در خطّ انسان کیستیم؟
ای رهایی کرده ما را شهره‌ی نیزارها
شاهدان قوس مخفی جهان را کیستیم؟
هم خوشان هم ناخوشان در دامن جان داشتن
ماورای نیک و بد آن مهوشان را کیستیم؟
سالکی رنجیده شد از تیغ رقصان سخن
تو بگو او را که ما اینجا و اینسان کیستیم
ای گریزان در ختن آخر تو را این اصل نیست
آهوی گمگشته‌ای، باز آ ببین آن کیستیم
حلمیا زلف حقیقت تاب دادی صبر کن
طفل را زاری بسی تا ما سفیران کیستیم
پیمایش کتاب