رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۶۳ : طوفان شریعت بین، می‌تازد و می‌راند

طوفان شریعت بین، می‌تازد و می‌راند
طوفان حقیقت بین، می‌نازد و می‌خواند
طوفان دلم بنگر کز حرف تو پر خون است
می‌نوشد و می‌گوید، می‌رقصد و می‌جاند
این رسم تتاران نیست در بزم تو رقصیدن
این بزم عیاران است کاین باده بشُرّاند
آنان ز حقیقت کور، ما روشن دلداریم
آنان سر خوش برّند، دل شرّ ددان راند
بی نیک و شران ماییم، بیراه و خوشان ماییم
این بی‌نفسان ماییم وین دیو بترساند
این باغ به توفیر است تا غرّه زند از خویش
خودکیش زند از پیش تا خویش بریزاند
حلمی به شباهنگام دیوانه شد و بی‌نام
دیوانه‌ی بی‌نامی عالم چه برقصاند!
پیمایش کتاب