رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۸ : آن صوت مرا پیمود، چرخنده و نادَرجان

آن صوت مرا پیمود، چرخنده و نادَرجان
رقصید و طنین افکند، نابود مرا آسان
سلب آمدم از خویشم، آهنگ رهایی شد
تاب ادبم بربود، گفتاست که این درمان
بی سایه و بی باور، بی هیچ و عمل گشتم
بی ساقی و بی ساغر، بی جام و جم و جانان
گردیدم و گردیدم، این‌گونه شدم آخر
از طرز سخن افتان، با وزن عدم خیزان
تا یار خدایم شد، اوهام جدایم شد
خویشم همه نور آمد، بی کالبد و کیهان
پنهان بشر دیدم پیچنده به هیچ از هیچ
بی چاره و بی روزن، در چنبر هیچ‌آران
دلدار به پیش آمد، گفتا که چه می‌بینی؟
گفتم که چه بینم جز موسیقی حق عریان
ساقی دو سه جامی ده، هر چند که بدمستم
مستی بِه از این عقل داننده‌ی صد نادان
یک جام صدا نوشم، یک جام دو صد پرتو
این است نصیب ما در بزم خداخواران
حلمی چه کنی آخر؟ سر بر در و جان در بر
بردار و ز در بگذر در هیبت سرداران
پیمایش کتاب