رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۸۱ : این قوم که می‌تازد از تاختنش سود است؟

این قوم که می‌تازد از تاختنش سود است؟
این روح که می‌نازد آیا که به بهبود است؟
نه! نه! سر خوش دارد کز خون نفسی گیرد
این سیره‌ی ابلیسی، این شیوه‌ی نابود است
امروزْش چه بیهوده، فرداش چه بی‌حاصل
زودش همه بی‌وقت و دیرش همه تن زود است
او مرگ نصیب آرد، صد مرگ عجیب آرد
آتش به نما دارد، تا عزم کند دود است
ای خامش بی‌جایم! حکمی که فراز آیم!
تن هیزم و من نفت و دل آتش و دم عود است
حلمی سر فیتیله قیچی کن و خامش باش
هیچی که بگو باشد علّامه‌ی مردود است
پیمایش کتاب