رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۵۸۵ : هم گفته شد ناگفته‌ها، هم مُهر شد آن گفته‌ها

هم گفته شد ناگفته‌ها، هم مُهر شد آن گفته‌ها
هم سوخت زندان من و هم من رها شد از شما
ماهی بی‌دریای دم، از موج و طوفان عدم
پرواز کرد و بی‌قدم آمد ثریّای نوا
این موسقی از ناکجاست، آن سوی این گفت‌ و‌ صداست
در آسمان بی‌هواست این پر کشیدن‌های ما
مطرب چو از غم ساز کرد، چون بی هنر آواز کرد
بی راز جان افراز کرد، فاشش مکن این خانه را
بی‌مکتب آید سوی ما، پخته بداند کوی ما
دل‌جوی ما بی‌سوی ما شر سوزد و یابد سزا
بی دین و ایمان خوش‌‌نشین بهتر ز اوباش حزین
ملحد به یک جام برین از عشق می‌گیرد شفا
رویای شبهای ازل! ای زیر دستانت اجل!
فرمانده‌ی چرخ دغل! این چرخ را بِکّن ز جا
حقّ تو نی خیر و شر است، نی بند شاه و لشکر است
دو می‌زند یک می‌برد این راستمرد آشنا
بنگر به راه و ماه بین، استاد دل را راه بین
ای گمشده در چاه تن! ای بی‌خبر! ای قلّه‌سا! 
حلمی صلای جام داد، دل رهن بود و وام داد
این قسط را بی نام داد بر خطّ دیرین وفا
پیمایش کتاب