رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۶۲ : رفتی و رفتن از این خانه روا هیچ نبود

رفتی و رفتن از این خانه روا هیچ نبود
 زخم جانانه‌ات این بار دوا هیچ نبود
من و پندار تهی‌مانده از این هیچ گران
 خبری زان همه غوغا و صدا هیچ نبود
حلقه بستیم تو را آنگه و بالا رفتیم
 قسمت خسته به جز جام بلا هیچ نبود
زین صعودی که همه در کف آن حیرانند
 چه بدانند در او جان رها هیچ نبود
خنجری بود که از حلق به دل می‌بستیم
 صوت بر آمده جز نام خدا هیچ نبود
خلق دیوانه چه دانسته از این جام گران
 صحبت خلق به جز باد هوا هیچ نبود
آنکه مغرور بشد واله و مبهوت فتاد
 زین همه هیچ که جز هیچ و هجا هیچ نبود
از دم خویش برون گشتم و جانانم گفت
 حلمی از ماست و زین حلقه جدا هیچ نبود
پیمایش کتاب