رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۷۸ : ثروت اندوه را باد ببرده‌ست و هین

ثروت اندوه را باد ببرده‌ست و هین
یار بگوید مرا خلوت رویا گزین 
حال که وقت می است حادثه‌ای در پی است
خنده زند زین سبب قسمت اندوهگین
موعد شهد و چراغ، سوخته جام فراق
شکر که حاصل نشست شعبده‌ی واصلین
سلسله‌ی ماه را شاهد دیگر رسید
کشتی جان می‌برد آن شه دریانشین
باد که چون او شوید، خود دم هوهو شوید
مرکب حقّ نهان راست به روی زمین
نیست به جز جلوه‌اش جامه‌ی دیگر مرا
حافظ گنج گران زین زره‌ی آهنین
هر چه کلام آیدم از سر جام آیدم
پرده‌ی رویا درم زین پره‌ی گوهرین
صوت بیامد مرا پر داد از نقش خویش
خویش نماندم میان زان نفس آتشین
صد عجب از این حضور!  وه که چه شرّی و شور!
عشق خبرچین و من حلمی شعرآفرین
پیمایش کتاب