رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۸ : دنیا همه سنگ قبر جان است

دنیا همه سنگ قبر جان است
ما را چه خوشی به این جهان است
مستیم و خراب و تنگدستیم
هر جلوه که دیده ای همان است
ما دور ز وصل یار ماندیم
در کالبدی که استخوان است
جان را تو کجا به خود کشانی
مستان تو را کجا کران است
ما هست بدیم و نیست گشتیم
این نیست تو را نه گنج و کان است؟
ما مست ز باده ی الستیم
این حال که دیده ای از آن است
این جمعیت پریش و بدحال
کی سوی یگانگی روان است
اوصاف تو این بس است گویم
حقّ است و نشان بی نشان است
حلمی که زبان عشق داند
افتاده به خاک آستان است
پیمایش کتاب