رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۸۳ : دیده پس می کشم از هر چه به چشمان آید

دیده پس می کشم از هر چه به چشمان آید
گرچه این قصّه مرا سخت پریشان آید
قدمی می کشم و وه که چه سان می گذرم
کاشکی خواب شوم دیده به سامان آید
من و دیوانگی و قسمت اندوه ازل
ترسم از این که دل خسته پشیمان آید
صورت سایه و این کالبد وهم آگین
که بگفته ست که این جلوه به انسان آید؟
ساقی از ساغر خود باده برآور جان را
ورنه این روح سفر کرده به حرمان آید
خاطر مست تو را راست بگویم اینک
درد باشد به از اینم که به درمان آید
خلوت سینه بسوزان و بمیران دل من
یار گفته ست که در خانه ی ویران آید
خواب بودم به شبی همهمه ای بشنیدم:
حلمی گمشده گو در صف رندان آید
پیمایش کتاب