رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۸۸ : من کیستم؟ خدایی تسخرزن جهانم

من کیستم؟ خدایی تسخرزن جهانم
پیمانه‌گرد عالم، پیغام آسمانم
فارغ ز هفت دولت بر مسند خرابات
پیمان برگ سبزم، آن رشته‌ی نهانم
سیلاب روحم ای جان، سیمای عشقم ای دل
دل داده‌ام به رویت، دل بر کف است و آنم
سالار خاک باشی، فرمانروای عالم
یک جو مرا نیرزی، من یار بی‌کسانم
خار است در نگاهم صد بوته‌ی شهانی
دنیا چه می‌نمایی؟ من پادشاه جانم
از جان گذر که بخشم صد جان دیگرت را
برخیز عاشقی کن تا همّتت بدانم
سالی نکوست ای عشق بی خاک و خار و خاشاک
رویم نبیند آدم در جام ارغوانم
سیم برون نخواهم، سیمان غیرتت کو؟
غیر آمدی و بدرود، اغیار را نخوانم
حلمی به معبد آی و شرح خموشی‌ات خوان
بیهوده مانده‌ای چه؟ باز آ به آشیانم
پیمایش کتاب