رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۷۴ : کار بشر این گونه است که ...

 کار بشر این گونه است که کم کم به چیزی که درمی یابد برای او خوب کار می کند درمی آویزد، سپس آهسته آهسته از آویخته ها عمارتی می سازد، آن عمارت تبدیل به تاریخ می شود، تاریخ در گذشته مدفون می ماند و آن بشر را نگاه می کنی که همچنان در آن خرابه های مدفون سرگردان است. این قصّه ی عادات و سنّت هاست و انسان چنین در عمارت سنگی آداب متحجّر است.

پس داستان انسان چیست جز قصّه ی سنگ؟ جز قصّه ی بادی که می خواهد ساکن شود. روح باد است، باد که سکونت نمی داند. روح می رود، انسان به جا می ماند در نقش ها و نشان ها. پس انسان چیست؟ یک سایه ی سرگردان در خرابه ها.

جهان، خرابات است. روح در اینجاست و نیست. روح در تن است و تن نمی خواهد. روح می خواهد برخیزد، همچنان که در تن باقی ست. روح می تواند چنین کند، چرا که روح همچون باد یاغی ست. همچون باد بر خاک، چنان که خون در رگان، می پیچد و می لولد و به هزارسو می ریزد. جهان، مارپیچ خداست و روح ماندن نمی داند.

کتاب الکترونیک لامکان (قابل دانلود)
پیمایش کتاب