رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۸۲ : جان برآورده شمشیری آخته ...

 جان برآورده شمشیری آخته از خون سپید روح. هر قطره اش در نبرد با دشمنان عشق. هر قطره اش مذاب، سوزاننده ی پرده های نفاق. جان عزم کرده خون بریزد، خون عقل، خون خواب، خون ریا، و عشق را از پس تاریخی دراز بر سر منزل بنشاند.
"ای شعف! ای شکوهناک ترین آیه ی خدا، نانوشته در هیچ کتاب. ای سرور! ای شراب سرخ خون در رگان! ای جمع یکان نشسته بر سرچشمه های کبیر! ای آزادگان روح! ای شورمندان دل! جاری شوید و سرزمین جانم بشویید. ای خدایان روشنی و نشاط! از بلندترین قلّه های جانم در پست ترین و تاریک ترین درّه ها نازل شوید."

دوش خوابیدم و خدا را در خواب دیدم. نه نه چنین نبود. من از خواب جهان برخاستم و خدا را در بیداری دیدم. و از برج خدا به ظلمت پایین نگریستم و بیداران را دیدم و دیدم گرچه اندکند، لیک اندکان عظیم. در هر اقلیم همچون آفتاب. آن اندکان گمنام، رسولان هر سرزمین. پس از جان خدا فریاد برآوردم: "ای یاران خدا! رفیقان نادیده! ای بی منّتان! ای گمچهرگان! پیداترینان! ای گوهران خدا! ای در دایرگانِ بیرون از دایرگان! ای بیرون از شمارگان! بر شما بی شماره سلام و بر شما باد هزار برکت نامنتها!"

آنگاه در خواب مکان فرو آمدم.

کتاب الکترونیک لامکان (قابل دانلود)
پیمایش کتاب