رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۴۳ : پلکیدن در میان جماعت ...

پلکیدن در میان جماعت آدمیان برای جان حقّ طلب حرکتی انقلابی ست. چرا که هر نشانی از آدمی زادی می تواند به ثانیه ای روح بیدار شده را به ورطه ی نفرت از نژاد بشری در اندازد و او را از شکوفایی بازدارد. همان طور که عشق بی اندازه نیز ممکن است او را به ورطه ی عواطف دراندازد و باز هم به عقب باز گرداند.

به تعادل رسیدن، با همه بودن و از همه فارغ بودن به حرف ساده است و در حقیقت نادره اتّفاقی ست. با همه چیز بودن و از هیچ چیز اثر نگرفتن،‌ وابسته نبودن. چنان گویی که لاجرعه ساغری از شراب سر کشی و هیچ دگرگون نشوی. حال روح عاشق چنین است، حال سالک چنین است. جهان منقلب شود به او از انقلاب زمانه راهی نیست.

روز نو شود،‌ سال نو شود، هیچ کس از نو شدن روز و سال نو نشده است. هیچ روحی از بندگی آیین ها به سروری نرسیده است. زمان هیچ نو نمی شود، زمان همان کهنه جادوگر انسان خوار است که در آن از نویی اثری نیست. همه سبزه و سفره اش به گردن زدن است. روح از زمان نو نشود که تنها به نیم نگاهی از عالیجنابش،‌ حضرت نور و صدا
.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب