رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۸۰ : گفت به تو قول می دهم ...

گفت به تو قول می دهم که راه سخت خواهد بود، تنگناها بسیار، گردنه ها طولانی و گذرگاه ها باریک خواهند بود. به تو قول می دهم بسیار سختی خواهی کشید،‌ خواهی افتاد، خواهی لغزید و گاهی چنان نومید خواهی شد که واژه ی نومیدی بارش نتواند کشید. به تو قول می دهم در سخت ترین میادین نبرد خواهی جنگید و در هولناک ترین ساعات سرنوشت خواهی تپید. این ها همه می دانستم و این «حجّت آخر» بود. پذیرفتم و قدم در راه نهادم.

طوفان ها شروع به دمیدن کردند، مرگ ها وزیدند و خویش و جان و خانمانم بر باد شد. گاهی چون جنگاوری در میانه ی میدانی پر دود و آه و آتش و اشک گاه از غم می نشستم و می گریستم. آن دگر افقی نو دمیده بود، پس لگام می کشیدم سوی جهانی دگر. از نخست نیز تنها بودم، هر چند گداری کسانی می آمدند در قامت همرهان، چو کارم از حرف عشق با ایشان به کار عشق می کشید می رمیدند و باز من می ماندم و تنهایی بی کران خویش.

گفت هر دقیقه در این طریق روزی، هر روز ماهی ،‌ هر ماه قرنی و هر سال هزاره ای ست. و همه سال ها و قرن ها و هزاره ها از نو گذراندم. دیدم من در تمام اعصار بوده ام، در تمام زمانه ها زیسته ام و در تمامی جهان ها عمری سائیده ام. پس همه عمرها را از نو در هر دقیقه سوزاندم. راه سخت شد، تنگناها بسیار شدند و گردنه ها طولانی و پیچ در پیچ. او تنها مرد حقّ در آسمان های خدا بود و قولش سخت قول بود. آن قول را من زیستم.

مگر نه این که خود چنین خواسته بودم؟ مگر نه این
که پس آن همه هزاره نام و ننگ و جنایات و مکافات عقل، این بار عشق را برگزیده بودم؟ مگر نه این که حقیقت را طلبیده بودم و هیچ چیز به سان حقیقت، به سان عشق چنین تلخ زیبا نیست؟ چنین دیوانه رعنا نیست؟ هیچ چیز به سان عشق مگر نه که چنین فسانه و رویا نیست؟ نخست افسانه هاش خوانده بودم، آخر خود فسون و فسانه اش شدم.

بایست شب تاریک روح می گذشت تا من همرهان حقیقی خویش باز یابم. بایست که از خیانت عقل و عواطف و این خویش بی پدر خویش می گذشتم تا نور روح بر من تابیدن آغاز کند. بایست که صدهزار بار می مردم که یک بار، به حقیقت زائیده شوم در کالبد باکره ی روح که هرگز و هیچ کسش توان دست یازیدن نیست. بایست بر حلقه های وهم و اربابان تاریکی و ابلیسان و زاهدان و واعظان خرقه و عبارت می تازیدم تا امروز فارغ از هر چه خرقه ی تحتانی خویش، در کالبد روح، در خانه ام بیدار شوم.

امروز من نیز به تو خواهم گفت که راه سخت خواهد بود، و این با توست که دشمن شیرین زبان یار خود کنی یا یار تلخ گوی. این با توست هزار بار و در هر بار،‌ که کی حقیقت را می گزینی با همه ناگواریش، و تا کی چگونه تاب خواهی آورد که چنین پس رزم های بی امان، در نادره لحظه ای بی مانند شکوه ابدی روح را تجربه کنی و در جهان های خدا به پا خیزی. دیروز این سخن به من گفتند، امروز من به شما و کی شود به کجا که شما به فردائیان خود.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب