رفتن به محتوای اصلی

شماره ۲۴۶ : حالی که طوفان عشق ...

حالی که طوفان عشق برپاست، بایست که کسوت غبار در هم شکند. حکم است که عمارت سایه فرو ریزد و مقدّر است از نو مُلک آفتاب بر ویرانه های باستان استاره زند. از درون رویاها راهی گشوده ام: پاک باد هر چه جز نام عشق!

هرگز طاقتم این نیست که با مردمان بنشینم و صحبت خار کنم. مرا این خوش است خارها برکنم و در چه روزگار کنم. مرا این خوش است با تو بنشینم و با تو برخیزم. این دیوان مرا تیره کنند. تیره شان برکنم!
 

باز هم درد گرانم شد و فریاد برید
آن چنانی که شبی خاصره ی باد برید
طاقت قصّه ی این طایفه ام هیچ نبود
قیچی نام تو این حلقه ی بیداد برید
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب