رفتن به محتوای اصلی

شماره ۳۲۷ : گفت مگر آن زمان ...

گفت مگر آن زمان که یارانی به گرد آورده بودم پرتوی حقیقت در رخ بی چهره می دیدند که امروز چنین به جستجوی خورشید پنهان اند؟ آن گاه که خلقان مس را جای طلا گزیدند و در طلا چون زردی رخسار خویش دیدند نه بر خویش که بر طلا لعنت فرستادند.

چو به هر عشوه ی شیطان جماعتی از هوش می رود و به هر بازی عقل لشکری بر لشکری می شورد و سرزمینی در سرزمینی فرو می رود، پیغمبر خاموشان را با انسان چه کار؟ حقیقت رخشان را با خلقت ترسان چه کار؟ رخ ماهتابی در پرده ی اسرار خوش تر.

پیش از آن که انسان باشد قلّه بانان خدا از خلوتگهان مرتفع خویش بر زمین آمدند و آب و جاروی خلقت کردند و سپس به آدمی زبان آب و باد و خاک و آتش آموختند و آن گاه تمدّن ها از برکت دست های پنهان یکی پس از دیگری بر پشت هم بر آمدند و یکی پس از دیگری در اوج تکبّر خویش در اقیانوس ها بلعیده شدند.

پس امروز که حقیقت آشکار است و دریچه ای گشوده است، فردا این چنین نخواهد ماند. هرچند که ماه چهرگان خدا هماره از چشم خلق پنهان و با محرمان نور و صدا در پرده اند. حقیقت همان حقیقت است، پیش از انسان همین بوده و پس از آن نیز همین خواهد بود.

شیردلی بایست خدا را،‌ که از هزار دوزخ گذر کند و از هزار بهشت گذر کند و از هزار سرزمین بگذرد و در هزار شب هزار پری رو بر او چهره کنند و از هر هزار بی نگاهی درگذرد و چو شیطان به صدهزار نقاب بر او رخ کند هر صدهزار بر چهره اش پارپار کند و از تخت و نام و ننگ و دوام در گذرد و با فنا همنشین باشد و جز موسیقی خدا هیچ نانی طلب نکند.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب