رفتن به محتوای اصلی

شماره ۳۴ : عشق به شیوه ای نامرئی در حرکت ...

 عشق به شیوه ای نامرئی در حرکت است. آنان که قوانین جوامع خویش را رعایت نمی کنند مسلما جزو آن دسته ی ولنگاری می باشند که در قبال ضروریات شخصی و قوانین معنوی درونی خویش نیز بی اعتنایند. آنان رشته ی زرّین درون را از کف داده و به دنبال این خلا آزاردهنده آن رشته را در بیرون ارج می نهند. آن رشته هماره در بیرون نیز حاضر است امّا رهرو آن رشته را گرفته راه را در درون می پوید.

پرسیدم این همه شیّادان در مسیرهای معنوی چه می کنند؟ گفت نخست باید بدانی که ایشان با دم شیر بازی می کنند. سپس ادامه داد عرفان همواره توسط نابلدان و سطحی نگران به بیراهه کشیده شده است و علّت آن است که انسان رفاه اجتماعی و آزادی بیرونی را به آزادی معنوی و رهایی روحانی ترجیح می دهد و از این رو همیشه به دنبال بهانه ای برای مخالفت با نظم رایج است. او مصیبتی مثال زدنی برای خویش رقم می زند اگر مخصوصا طریق معنوی را به مثابه سلاح عناد خویش برگزیند. معنویت برای او بازیچه ای می شود که سرانجام گریبان خودش و اطرافیانش را می گیرد و چرخه های طولانی تاریکی برای خود می آفریند. این سرانجام همان شبه عرفایی نیز بوده است که از قانون طلایی سکوت تخطّی کردند و فجایعی تاریخی به بار آورند. هرچند که بشر بیشتر به سبب طبع خام انسانی خویش ستاینده ی عواطف افسارگسیخته، عصیان و جعل بوده است. امّا آنان که جعل را جای اصل برمی گزینند به صورتی ناگوار به سایه می روند.

این واقعیت همواره و در هر عصری بایستی روشن شود که عرفان هرگز پشیزی ارزش برای اصلاحات اجتماعی و ستیزه جویی های انسانی در راه نفس خویش قایل نبوده و نیست. هیچ عارفی حقیقی حتی کوتاه ترین مصرعی، جمله ای و عبارتی بر علیه وضع موجود جامعه ی خویش بر زبان نرانده است. هر چه شما در متون عرفانی می یابید توصیف احوال، ملاقات ها و اکتشافات روحانی سالک و شرح طریق و اوصاف پویندگان آن است. هر چه به جز این مشخصا برداشتی شخصی و از ظنّ نفس است. او که در جهان خویش به صلح رسیده است بیرونش نیز در صلح است حال چه در میان تمدنی تمام عیار زندگی کند و چه در بیغوله ای خراب و دورافتاده. هیچ راه وارونه ای وجود ندارد و نبرد سالک جز با نفس خویش با هیچ چیز و هیچ کس نیست.

گفتم چگونه پیدای پنهان توان بود؟ چگونه آفتاب توان بود و در میان سایه ها زیست؟ گفت چون سمندری باش، چون گورخری،چون یوزپلنگ، چون پروانه ای که خود را به شکل برگ در می آورد. ایشان چون از خویش در گذرند باقی مانند. اینان فروتنان جهانند و سلاطین استتار و بقا . تو نیز از خویش کوچک خویش درگذر تا شکل عشق گیری و جاودانه شوی.
 

به کدام سو گریزم که ز من اثر نباشد
چو زبان گشایم آن دم دم گوش کر نباشد
دم عشق می زنم تا ز شما خبر بگیرم
ورنه من که ام؟ چه گویم؟ ز خودم خبر نباشد
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب