رفتن به محتوای اصلی

شماره ۳۷۳ : پس آزادی عطیه ای ...

 پس آزادی عطیه ای شد از بی همه گشتن، از خود بریدن و به دنبال تو آمدن. از آن ثانیه ی سرخ که نام تو بر زبان راندم، جهان سرتاسر در سیاهی فرو ریخت و آزادی نبردی شد بی انتها.

چه با روشنایی دل خوش داشتن که آن نیز پرده ای ست عجوز. پس آفتاب بیرونم ستاندی که آفتاب درونم بنمایی. خلق بیرونم حرام کردی که خلق درونم برآوری.

ای برادرانم! ای برادران سبز! ای یاران ابدی! ای جان های دیریافته از اعماق عصرها! ای رشته های حضور! چه مبارکم به دیدارتان. در این سرزمین دور که از سپیده دم تاریخ می زاریدمش.

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب