رفتن به محتوای اصلی

شماره ۵۲ : شاید کمی عجیب و غیر عادی ...

شاید کمی عجیب و غیر عادی باشد که این مساله به روشنی مطرح شود. امّا باید گفت که انسان نام جسد است، همان گونه که حیوان و گیاه نام جسد است و هر یک نام های خود را دارند. این ها همه جسدند و در جسد به جسد برتری وجود ندارد.  این که می گوییم آگاهی انسانی یعنی آگاهی مربوط به تجسّد انسانی و این «انسانی» حاوی هیچ معنایی ورای فیزیک نیست بلکه آن چه که ورای فیزیک است روح است که فردیت اصلی همه ی موجودات است. در روح نیز به روح برتری وجود ندارد، چرا که تنها مسأله تقدّم و تاخّر است.

وقتی می گوییم روحی پیشرفته تر است یعنی این که درک گسترده تری نسبت به خود و پیرامون خود دارد و با شفقّت بیشتری عمل می کند. از این دیدگاه برخی حیوانات در جایگاهی فراتر از بسیاری انسان ها قرار می گیرند. پس این را باید دانست که برخورداری از شکل انسانی و در مرتبه ی جلوتری در تکامل فیزیکی قرار داشتن الزاما هیچ ارتباطی با آگاهی روح ندارد.

گفته می شود انسان شاهکار خلقت است. در این مورد تنها می توان گفت تجسّد انسانی مانند یک خروجی ست که روح می تواند سفر درونی خود را آگاهانه از آن جایگاه آغاز کند، به ابعاد ماورای فیزیک وارد شود، به کسب تجربه بپردازد و به هویت حقیقی خویش در مقام روح واقف شود.

انسان نام یک لباس است، پیراهنی که روح به مانند پیراهن های پیشین برای کسب تجربه بر روی زمین به تن کرده است. آن کس که می پندارد به خاطر این پیراهن از دیگران برتر است بایستی گفته شود که در وضعیت وخیمی از آگاهی به سر می برد.

این مهمّ نیست که شما چه تن این جسد می خورانید یا می پوشانید. تجسّد انسانی برای پوشش و بقا به تجسّدهای فیزیکی دیگر نیازمند است. آن چه مهمّ است شناخت صحیح نیازهای خود و حفظ تعادل است. برای روح، فیزیک و تمام تجلّیات آن بسیار بی اهمیّت است، اهمیّت برای او تنها نگاه و عمل فارغ از عواطف، تعادل و عدم وابستگی ست.

برای سالک گذر از سیاره ی زمین بسیار ساده است، اگر که بتواند تمام نیازهای خود را به تعادل برساند و از همه چیز به جای خود لذّت برد. او می داند که زمین خانه ی ابدی نیست و نه صلح بیرونی و نه جنگ بیرونی هیچ کدام از یکدیگر متفاوت نیستند. با این که همیشه بسیاری در تلاش برای نجات زمین و برقراری صلح به روی زمین بوده اند امّا سالک می داند که با همه ی این احوال روزی زمین و همه تجسّدات فیزیکی اش نابود خواهد شد.

آن چه برای سالک مهم است تنها عمل کردن از مجرای عشقی ست که می تواند تغییرات عظیمی از مجرای او به وجود آورد، اگر چه گاهی تغییرات می توانند بسیار خشن و خونبار باشند امّا او می داند که این ها همه روح را به سوی بیداری در خویش می برند و یک قدم وی را به خانه ی الهی اش نزدیک تر می کند.

اگر آخرین روز زمین فرا رسد سالک به جای تقلّای بیهوده به آرامی می نشیند و شاد و خندان و در یک چشم بر هم زدن این گذرگاه تاریک را به سوی خانه ی ابدی خویش ترک می کند، در حالی که خلق پریشان که هزاره ها به جای شناخت و اصلاح خویش در بند انقلابات بیرونی برای اصلاح جهان بوده اند بار دیگر در اغمایی دیگر فرو می روند تا روزی دیگر آفتابی دیگر بردمد و باز روز از نو، روزی از نو.

تو و این زمین مغبون که خراجگاه جان است
من و عشق یار دیرین که شهنشه جهان است
تو بچرخ تا بچرخد فلکت به آه و افسون
فلک دگر چه دانی که ورای آسمان است
نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب