رفتن به محتوای اصلی

شماره ۶۶ : در هیچ جا ترین نقطه ی جهان ...

 در هیچ جا ترین نقطه ی جهان بودم. در هیج زمان ِهیچ زمان ها. به فرو نگریستم و به عشق گفتم: ایشان که من می بینم هیچ تو را نمی دانند. نه ایشان، نه پدرانشان، نه پدران پدرانشان.

پس خلایق همه در هم آمدند و لاف عشق زدند. خدایان رسولان خویش فرو فرستادند و عشق نیز رسولان خویش. امّا رسولان ایشان کجا و رسولان عشق کجا؟

آن جا که عقل از جنبش نامیمون خویش بازایستد، آن لحظه. نادر لحظه ای در چرخش هزاره ها. آن جا. عقل اگر که باز ایستد، به ثانیه ای، به لمحه ای، به کمتر از ثانیه ای. تو را باز یابد، تو را ببنید. تو را، چهره ی رخشان تو را که هیچ ماه و خورشیدش تجلّی نتوانند.

 

نسخه ی قابل دانلود کتاب روح
پیمایش کتاب