رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۰۴ : دوباره در میان دو دنیام...

دوباره در میان دو دنیام. دوباره یکی مرده و بر فراز جنازه‌اش به جهان نو فرامی‌نگرم. دوباره نمی‌دانم که‌ام و که خواهم شد. دوباره آتشی می‌افروزم و در کنارش - بر بالاترین بلندِ بلندا که می‌شناسم - به گرمی می‌نشینم و به سلامت باد این مرگ و زایش نو، گرم می‌نوشم و به بانگ شبانه سرمست می‌خوانم:

"خُرد خُرد و جهان به جهان، 
جان به جان و آسمان به آسمان، 
به پیش می‌تازم و دمی از رفتن بازنمی‌مانم. 
مساحتم تمام پیرامون من است،
و تمام جهان ساحت من است،
و من ساحت نو،
نوتر می‌سازم."

دوباره در هجوم جهان نو، 
نمی‌دانم چه خواهد شد. 

برمی‌خیزم،
به مشعلی فروزان در دست، 
در خلاء اعظم بانگ برمی‌دارم:
تو که‌ای ای عظمت بی‌حد؟
: منم آن نمی‌دانم چه خواهد شد!

پیمایش کتاب