تمام زبانها مرا همراهی میکنند که به یک زبان واحد سخن بگویم. چون قلم به دست میگیرم و آتش روح از مجرای سوخته به زمین کهنه سرازیر میکنم، تمام زبانها - یکیک و تمامشان با هم - مچ باستانی میگیرند و حقیقت ناتوان از گفت به کلمه میریزند.
به دنیا نیامدم که زندگی پسین را لال بمیرم. به تمام زبانها زاده شدم و در تمام ایشان مردم. آمدم تا عصارهی خاموشی بگیرم، قطرات آخر پارسی کنم و به تنها سخنِ در تمام زندگیها گرامیداشته، تمام هستی و نیستی خویش فرو ریزم و جان گرو از زندان هستی آزاد سازم و بروم.
بروم به خانهی خویش،
این خوابگردی بس است.