رفتن به محتوای اصلی

شماره ۱۲۴ :‌ مجبورم پیوندهایی برقرار کنم. وگرنه...

 مجبورم پیوندهایی برقرار کنم. وگرنه به آهستگی امید می‌میرد و آخرین مشعله‌ی اخگران باستان به خاک سرد فرو می‌نشیند و مشغله‌ی عشق بی سپیده می‌میرد. مجبورم گام به بیرون نهم و با خاک، با سنگ، با سبزه، با صخره، و با گرگینه‌خوی آدمی، دست دوستی نهم و سپس آن دست را بکشم، بدانجا که تنها من می‌دانم و  آفریدگار سنگ و صخره و آدمی. 

با تلخ‌ترین حال ممکن، شیرین‌ترین لبخندگان را بر چهره می‌نشانم و در محال‌ترین ظلمت ناممکن، حال‌ترین روشنایی ممکن را به صحنه برمی‌کشانم. مجبورم چنین کنم، چراکه عشق مجبوری‌ست.

بازمی‌گردم، پیش از آنکه بازگردم - آن بازگشت راستین و نهایی -. 
بازمی‌گردم به خاک، و خاک را با خویش به آسمان بر‌می‌کشم.

پیمایش کتاب