بر قاعدهی استثنا، آنجا که تک افتادهای در جزیرهای منزوی، بایست تکان را جستجو کنی. آنگاه چون چند صباحی بگذرد خواهی دانست بسیار پیش از اینها، تکان به جستجوی تو خاسته بودند و تو در کف تکانی.
در حول و حوش آتش مقدّس، آنجا که خستگی امان میبرد و بر فرسودگی قدمی بیشتر نیست، آسمان شکافته میشود و زمینی نو بر فراز زمین کهنه چون ماه میدرخشد. کار تو، کشف آن ماه نوست.
یاری نمیرساند آن کس که به یاری رساندن شهره است. پس تو خواهی دانست که یاری از او نیست. و تو اویی نو در خویش خواهی جُست، و آن اوی نو را با توی نو خویشی نسبی است. چراکه تکان از یک گوهرند.