رفتن به محتوای اصلی

شماره ۳۸ : بیهوده است زندگی اگر...

 بیهوده است زندگی اگر غمهایم را در خویشتن نسوزانم و تبدیل به شادمانی نکنم. بیهوده است مستی اگر ظلمات پیرامونم را در آن فرو نریزم و مشعل سحرگاهان از جانش برنیارم. 

رنگها بیهوده‌ و بی‌نوایند اگر رنگی نو از ادغام خویش نسازند، و اصوات همه پست و تکراری‌اند اگر کمر سنّت نشکنند و به زانوش درنیاورند. 

قلبم از رنجهای نو می‌جوشد و خوشم از این نونوایی. خوشم که امشب به پایان می‌رسد و فردا ستاره‌ای دیگرم. خوشم که فردا هرگز از آنچه امروزم به یاد نخواهم آورد، اگر هم یاد آرم نخواهم شناخت.

و باز هم بر بلندایی نو ایستاده‌ام و هیچ چیز در برابرم پدیدار نیست، و باز هم در آزمون آب و آتش و در این سویدای نمی‌دانم چه خواهد شد، در عدم‌ترین آنی که هرگز زیسته‌ام، به جانی استوار، قلبی رشید و عشقی بی‌همانند فریاد می‌دارم: بی‌نهایت دوستت می‌دارم ای بی‌نهایت دوست‌داشتنی.

پیمایش کتاب