هرچند مردمانی لش و بیمصرف، لیکن خاکی مست و هوایی نکو. خنکایی خوش از بیکرانه، در این هنگامهی غنیمت که احمقان خفته تا روزی نو به خدمت ددان دست به سینه برخیزند.
شگفتا که چنین مزرعی سبز چگونه چنین بیهودگانی در دامن زاییده! شگفتا خاک و فروتنی بیهمتاش که جنبش چنین گردنکشان بیهودهزی بر خویش تاب میآرد.
شکوه کوهی برهنه در برابر،
عوعوی سگی به ملیل باد پیچیده،
آسمان و سنگ و ستاره هماغوش،
جامی به کف و زیبارویی به بستر،
مگر زیباتر از این،
مگر برپایتر بتوان زیستن؟