رفتن به محتوای اصلی

شماره ۵۸ : بی‌ شک روان باختن و...

 بی‌ شک روان باختن و خویش به باد دادن. بی شک به ثانیه‌ای تمام بیرون و درون را به فراموشی سپردن، و در مرکز قلب خویش - این مرکز هستی - سر برافراشتن و عمیق‌ترین آوازهای خویش را خواندن. آن چنان باختنی تا این چنین به کف آوردنی. 

مفرّحیم به ملاقات با تاریک‌ترین نقطه‌ی ظُلَم، که پرچم افراشتگی و روشنی را در چنین مغاکی پنهان کرده‌اند خداوندگاران شعف .آخر مگر شوخی‌ست که هر بی‌صفتی، هر بیعاری، هر بی‌شرفی را به نور و طرب مشرّف ساختن؟ 

تاریخ را درویدن، شخم زدن و کوبیدن و از نو ساختن. خلفت را سوزاندن و از نو برافراشتن. و خدا را، گریبان گرفتن و به زمین کوفتن. و آنگاه گریبان جان گسیختن، و غبار از آسمان کهنه روفتن و بر زمین تازه، چهره‌ی خدای حقیقی را بوسیدن.

پیمایش کتاب