رفتن به محتوای اصلی

شماره ۶۱ :‌ سرانجام تک‌رخ و بی‌نقاب...

 سرانجام تک‌رخ و بی‌نقاب در سراپرده‌ی جان. سرانجام چنانکه بود و چنانکه هست؛ نکبت و عَفِن و مهوّع. همان که در متن بود حال به قامت عیان. سرانجام لحظه‌ی موعود که جان را بدان از هیچ باختن فروگذاشتنی نبود. 

سرانجام دیو، دیبا-افکنده، از نفاق دست شسته، خود را چنانکه هست پذیرفته، به مصاف شوریده. سرانجام یک‌دلانه، زوزه‌کش، جانِ دل گویان به دامگاهِ مستان توفیده. این هیبت بی‌قواره‌ی پست. 

سرانجام دل، اجابت‌شده، پروار از رنج و آبدیده از تلخی، رقصانِ جام و شرّان از شعف، پیش به سوی تقدیر تاریخی خویش. سپاس این لحظه را! سپاس! این لحظه را، و تمام لحظه‌ها.

پیمایش کتاب